حضور خواننده معروف در جشن تولد لاکچری یک سگ خانگی در تبریز !
عشق و محبت نعمت بزرگی است اما آیا با دادن چند تا بسته آب نبات شکل قلب و یک تریلی بادکنک و چند تا خرس گنده و ریز و متوسط میشود آن را جاودانه کرد.
فارس نوشت:اصولا این روزها روی سر همه ما شاخ درآمده، اما از بس تعداد شاخها بیشتر است و متنوع که دیگر کسی حتی نیم نگاهی هم به شاخ سبز شده روی سر بغل دستیش نمیاندازد.
در حقیقت شاخها نامرئی شدهاند. یکی از این شاخها چند روز پیش از روی سر من سبز شد، در حالی که در صندلی عقب آژانس نشسته بودم. خودتان که در جریان هستید راننده جماعت در تمام موضوعات جاری مملکت صاحب نظر هستند از دهنم در رفت و نیم اشارهای به بریز و بپاشها و چشم و هم چشمیها کردم که یک دفعه راننده چنان سر ریسمان کلام را به دست گرفت و روی موضوع سوار شد که من دیگر سکوت را بر کلام ترجیح دادم و تنها به شاخهایی که یکی پس از دیگری بر روی سرم در حال سبز شدن بودند توجه میکردم.
آقای راننده که سنشان به چهل و اندی میخورد درباره رسم و رسومات جاری اقوام عیال محترمهشان صحبت میکردند. اینکه در ماه چند تا مراسم اختلاطی (مخلوط آقا… خانم) و همچنین تولدهای آنچنانی و اینچنینی دارند و برای اینکه پیش خانواده عیال کم نیاورد مجبور است سر خم کند و گردنش از مو باریکتر باشد.
مثلا در این مهمانیها همه زنان و مردان باید لباس ست تنشان کنند و گاهی کراوات و گاهی پاپیون به گردنشان بزنند. رنگ پاپیون باید با بند کفششان ست باشد و رنگ پیراهنشان با رنگ دامن عیال ست باشد و از این حرفها …
جالب اینجا است که نه تنها اظهار نارضایتی نمیکرد بلکه خرسند بود از اینکه برای کمرنگ شدن غم و غصه روزگار و فکر گران شدن دلار و وضعیت بد اقتصادی این مراسمات و بزن و بکوبها یک نوع قرص مسکن است و کمی از غمها را کم میکند. اینجایش را متوجه نشدم، یعنی آدم یه موزیک باز کند و خودش رو بزند به سیم آخر ممکن تا چند ساعت از فکر اجاره عقب افتاده خانهاش یا اقساط چند ماهه وامش میتواند در بیاید …
قسمت تعجب آور صحبتهای راننده باکلاس این بود که به تازگی به تولد سگ یکی از اقوام عیاله دعوت بودن که در یکی از تالارهای معروف همین تبریز خودمان برگزار شده و یکی از خوانندههای معروف هم به این مراسم دعوت بوده (دور از حضور خواننده معروف که قبول زحمت کرده و توی مراسم تولد هاپو شرکت میکند).
قسمت خندهدار مراسم هم پوشیدن تیشرتهای ست با شکلک هاپو بوده است. کم کم داشت بالای سرم از این ابرهای صورتی کارتونی شکل میگرفت که خدا را شکر به مقصد رسیدم و مجبور به تحمل صحبتهای راننده نشدم.
اصولا عادت دارم مسیر بین سه راه امین تا راسته کوچه را از این زیرگذرهای عابر پیاده استفاده کنم. فکر میکنم تنها کسی که از تمام افتتاحیههای شهرداری تبریز بهترین استفاده را میکند خود من هستم اعم از پلهای عابر گذر، پله برقیها، زیرگذرها روگذرها میان گذرها و …. القصه، چون سر شب بود پله برقی منتهی به عابرگذر میدان نماز مطابق معمول کار نمیکرد و از پلهها پایین رفتم.
هنوز چند قدم بر نداشته بودم که چشمم به عروسکهای رنگا وارنگ و قوطیهای کادویی در رنگها و اندازههای مختلف روشن شد.
بله این روز را برخیها ولنتاین مینامند (سبک زندگی غربی) و مغازهداران بخت برگشته که ۱۲ ماه سال در مغازههایشان پرنده پر نمیزند فرصت را مغتنم شمردهاند و باریختن انواع اسباب بازیها و قلبها در مغازههایشان به استقبال این جشن ناملی یعنی وارداتی غربی رفته بودند… ناگهان در جلویم یک خرس گنده سبز شد که حداقل ۵ برابر من اندازهاش میشد.
با خودم میگویم: آخه این خرس گنده را میخوای به کدام خرس گنده هدیه بدی از جملهام خندهام میگیرد یاد حرف همکارم میافتم که وقتی عکس تولدی را که همسرش برایش گرفته بود را چند وقت پیش نشانم داد، ناخودآگاه پرسیده بودم پس چرا بهت خرس هدیه نداده و اون گفته بود:خودم خرس گندهام خرس و میخوام چکار.
عشق خیلی چیز خوبی است. اظهار به عشق هم همینطور، ولی آیا با دادن چند تا بسته آب نبات شکل قلب و یک تریلی بادکنک قلبی و چند تا خرس گنده و ریز و متوسط میشود عشق را جاودانه کرد.
به نظرم که اینگونه نیست و چه بسا با پر رنگ شدن این حاشیهها موضوع اصلی که همان عشق واقعی است کم کم رنگ میبازد. اگر قرار بود عشقها این مدلی جاودانه میشد چرا یک سوم ازدواجهای ایران در سال ۹۶ منجر به طلاق شده است و رییس سردفتران ازدواج و طلاق با اعلام این خبر گفته که در سال ۹۶ در ایران ساعتی ۲۱ واقعه طلاق به ثبت رسیده است.
نظرات کاربران