یک گزارش عجیب از برخی زنان پولدار تهرانی
شکل جدیدی از تن فروشی در جامعه شکل گرفته است که مردان تن فروش را در اختیار زنان ثروتمند قرار می دهد و متاسفانه در شهر تهران شاهد رواج اینکار هستیم.
روزنامه مردم سالاری در گزارشی عجیب نوشت در سالهای جدید بازار فحشا شکل جدیدی پیدا کرده هست. اضافه بر زنان و دختران در بخشهایي از استان تهران دیده شده هست که پسران نیز در ازای دریافت پول، خود را به زنان متمول میسپارند. حتی خانههاي تیمیپسران نیز شکل گرفته هست. این موضوع متاسفانه روز به روز رو به پیشرفت هست و برخی ازمردان و پسران با اینکار امرار معاش می کنند.
به نظر میرسد پسران و مردانی که به تن فروشی روی میآورند، افسردگی زنان روسپی را تجربه نمی کنند. همین طور درآمد بیشتری نیز نسبت به زنان دارند، اما سعی می کنند، کارخود را مخفی کنند. ازدواجهاي نامتعارف در برخی از خانوادهها باعث شده هست که این شکل از تن فروشی شکل گیرد و ریشه این مسائل را میتوان در فقر فرهنگی و مالی جستجو کرد.
عقربههاي ساعت وقتی از 9 شب میگذرد، در خیابانهاي کد دار شهر کنار خرید و فروش لباس و مواد خوراکی و دیگر اقلام مصرفی، بازار دیگری نیز شکل می گیرد.بازاری که در آن تن خرید و فروش میشود. در این بازار ماراتن خودروها و انسانهایي را می توان دید که برای خرید بهتر به رقابت می پردازند
و پس از معامله کثیف و غیرقانونی، اما علنی، با افتخار از خرید خود از جلوی دیدگان دور میشوند. در این میان این بازار به میزان فراوانی پر درآمد و گسترده شده که خانههاي تیمیفراوانی در شهر شکل گرفته هست. افراد زیادی بعنوان رابطهاي موتورسوار نیز در این بازار درآمدهای فراوانی کسب می کنند. یک بازار مخفی در دل شب، که به صورت غیر قانونی، اما علنی به کار خود ادامه می دهد و در نقاط گوناگون شهر نفوذ کرده هست.
بر همین زمینه سعی کردیم از زندگی این قبیل افراد سر در بیاوریم و عمق فاجعهاي راکه در شبهاي تاریک این شهر رخ می دهد به عکس بکشیم.
پرده اول
از جمعیت زنان خیابانی آمار دقیقی وجود ندارد. اما طبق تحقیقات «مردمسالاری» بیشتر زنانی که به فساد روی آوردهاند، اینکار را برای امرار معاش انجام می دهند. گرچه تعداد زیادی از آنها بعد از مدتی معتاد به مواد مخدر میشوند و همین امر باعث فساد بیشتر در این زنان می شود. اما موضوع اصلی که بسیار به آن کم پرداخته می شود،
چرایی وجود مردانی هست که در خیابان ها به دنبال کالای مطلوبشان میباشند. مشکلات اقتصادی و عوامل فرهنگی و رسانهاي در سالهای جدید باعث شده هست که آمار ازدواج کاهش یابد و همینطور به آمار طلاقها افزوده شود. همین امر نیز باعث رشد روز افزون فساد و فحشا در سطح شهر شده هست.
از سوی دیگر گسترش خانههاي تیمی در سطح شهر وشکل گیری آنها در کنار خانههاي افراد آبرومند باعث گول خوردن دختران و زنان بسیاری شده و آنها را وارد این بازار کثیف کرده هست.
صحنه اولیه: آرزوی مرگ
جلوی در بام تهران ایستادهاند. دختر وسطی سیگاری میکشد و دودش را با نظم خاصی از دهانش خارج کند. میگوید: «پدر و مادرم دکتر میباشند. نیازی به پول ندارم. اما از زمانی که یادم می آید هیچ کس به من محبتی نکرده هست. مادر و پدرم سالهاست که من را نمیبینند و حتی نمیپرسند که شبها کجا می روم.
همین موضوع باعث شده به اینکار روی بیاورم.» گلارا به شیشه نیز اعتیاد دارد و به جای پول از مشتریهایش مواد میگیرد. او دو ماه پیش ۲۰ ساله شده هست. همانگونه که سیگارش را به زمین میاندازد و با پاشنه ده سانتی کفشش بیمعطلی فیلتر سیگار را له میکند ادامه میدهد: «وقتی آدمیآرزوهایش تمام شود، دیگر چیزی برایش مهم نیست.»
همان لحظه تویوتا کمری جلوی پایش می ایستد و بعد از کمیچانه زدن سوار خودرو می شود. اتومبیل با سرعت زیادی به حرکت در می آید و چشمان دو دختر دیگر بر روی خودرو میماند. دختر دیگر که مو هاي بلند مشکی دارد و از زیر شالش نمایان هست، میگوید: «سه روز هست که کسی سوارم نکرده و کنار خیابان ها خوابیدهام.
من حتی توصیه ۵ هزار تومان هم میپذیرم. فقط جای خوابی در این سرما می خواهم.» قطره اشکی از میان مژههاي بلندش خارج میشود و ادامه میدهد: «از دست نامادریم فرار کردم و مدتی در خانهاي تیمیزندگی میکردم. اما بهم اتهام دزدی زدند واز آنجا بیرونم انداختهاند.» او از این که سوار ماشینی شود و بعد در خانه با چندین نفر روبرو شود
وحشت دارد و با اشکهایی که شدت گرفته هست، میگوید: «دلم میخواهد تمام پولهایي راکه در میآورم آتش بزنم، اما چارهاي ندارم.»سمیه که تمام مدت گوشهاي ایستاده هست و به حرفهاي دختر با مو هاي مشکی بلند گوش میدهد، زیر لب می گوید: «دعا کن زودتر بمیریم.» بدون این که چیز دیگری بگوید در تاریکی شب گم میشود.
صحنه دوم: فحشای شیک!
نمای برج که از نوع معماری یونانی هست، هر چشمیرا به خود مجذوب میکند. این برج در یکی از مناطق شمال شهر استان تهران قرار دارد. لابی شیک و لاکچری خبر از گرانقیمت بودن آپارتمانهاي این برج می دهد. دختر قدبلند و بسیار زیبایی درب آپارتمان را باز میکند. با چشم میتوان حدس زد که متراژ آپارتمان حدود ۲۰۰ متر هست.
با این که جلوی درب آپارتمان تابلویی مبنی بر آتلیه عکاسی نیست، اما به راحتی با وسایل موجود درآنجا میتوان فهمید که از این مکان بعنوان آتلیه عکاسی بهره گیری می شود. بعد از چند دقیقه زنی با مو هاي شرابی و آرایش ملایم وارد میشود. خانم هاشمی صاحب این خانه هست و شغل رسمی او عکاسی هست؛ اما کار این آپارتمان به همین جا ختم نمیشود.
خانمی که لیوان شربت خود را مینوشد، میگوید: «مادر من سالها دختران زیادی را تعلیم داده هست و بعد از مرگش من اینکار را انجام میدهم.» او با بادی که به غبغب میاندازد ادامه میدهد: «گرچه من بسیار شیک عمل میکنم. نخستین بار با خواهرم شروع کردیم. ما مردهای ثروتمندی را در نظر میگیریم و فقط با آنها کار می کنیم. دخترها پیش ما امنیت دارند و پول خوبی در میآورند.»
در همین حین مرد قوی هیکلی وارد می شود و وی را صدا میکند. بعد از خروج او دختر قد بلند که خواهر خانم او نیز هست؛ همانگونه که سومین سیگارش را روشن می کند، می گوید: «من از کارهای خواهرم خسته شدهام. سه سال هست که ناراحتی اعصاب گرفتهام. خواهرم حتی از من هم برای پول درآوردن بهره گیری می کند.»
ابروهایش راکه با مداد قهوهاي پهن کرده به هم گره می خورد و با بغض ادامه می دهد: «دوست دارم ازدواج کنم و از دست این خانه، خواهرم و دخترهایی که به این جا می آیند راحت بشوم. از این که مردان پیر و پولدار را تیغ بزنم، خسته شدهام.»، اما به اعتقاد خودش راهی برای بیرون آمدن از این باتلاق ندارد.
صحنه سوم: مردان متاهل
«بیشتر، مردان متاهل مشتری من میباشند». در قسمت مردانه مترو سوار شده هست. در هر ایستگاه به یک مرد نزدیک می شود و زیر لبی چیزهایی میگوید. همان طور که زیر چادر رژ لبش را پر رنگ میکند، میگوید: «شوهرم ۵ سال پیش به زندان افتاد و خرج ۴ بچه به عهده من افتاد. سه سال اول را درخانه مردم کار می کردم.
بیشتر خانههایي که میرفتم، مرد خانه بعد از مدتی به من توصیه میداد و من مجبور می شدم از آنجا بروم. بعد با خانمی که همسایه روبرویم بود آشنا شدم. او به من گفت: تا جوانم از این فرصت بهره گیری کنم؛ چم و خم کار را مدتی به من یاد داد. من هم بعد از مدتی کارم را در مترو شروع کردم و قیمتم از ۵۰ هزار تومان تا ۲۰۰ هزار تومان هست.» مردی با کت و شلوار خاکستری وارد مترو میشود.
او به سمت مرد می رود و زیر لب چیزهایی به مرد می گوید. مرد از جیبش ۵۰ هزار تومان در میآورد و کف دست زن میگذارد. ایستگاه بعد نیز سریع خارج می شود. او سریع پول را در کیفش می گذارد و ادامه میدهد: «اقدس خانم به برخی از زنهاي دیگر محله نیز آموزش داده هست. آنها وارد اینکار می شوند، چون پول خوبی می توانند
از این راه در بیاورند و به شوهرهایشان کمک مالی کنند. گرچه اقدس خانم هم در این بین درصد خود را می گیرد.» بلند می خندد و میگوید: «شوهر برخی از آنها می دانند زنشان چگونه پول در میآورد؛ ولی به دلیل این که پول خوبی به دست میآورند سکوت می کنند.» او سی و چهار سال سن دارد و فرزندانش بزرگ می شوند بدون این که بدانند مادرشان با چه پولی شکم آنها را سیر می کند.
صحنه چهارم: آرزوهای رنگی گلبرگ
دور هم ماهواره نگاه می کنند و تخمه میشکنند. گلبرگ دختری با چشمان آبیرنگ هست که فقط ۱۵ سال سن دارد. اومیگوید: «ما منتظر می مانیم که رابط بیاید و یکی از ما را ببرد یا کسی را با خود بیاورد.» او یک سال میشود که از خانه فرار کرده و از همان اول با گروه اکبر آشنا شده هست.
گلبرگ از آرزوهای دور و دراز خود میگوید: «شنیدهام مشتری یکی از دخترها عاشقش میشود و با او ازدواج می کند. من هم خیلی دعا میکنم که این اتفاق برایم بیفتد.» همان طور که هق هق می کند به اتاق داخل راهرو پناه میبرد. سودابه با پوزخندی که کنار لبش هست، میگوید: «تازه کار هست و هنوز رویابافی می کند.
دخترانی که یکبار پاهایشان به این خانهها برسد از نظر جامعه مردهاند. وقتی خانوادههایمان نمی خواهند ما را ببینند از دیگران چه انتظاری میتوان داشت.» نرگس بلند میخندد و میگوید: «اگر یک روز در خیابان بماند وبا ۲۰ هزار تومان مجبور به فحشا شود، قدر این جا را میفهمد.» نرگس ده سال هست که تن فروشی می کند و از این که وارد خانههاي تیمیشده هست ابراز خوشحالی می کند.
او می گوید: «تا چند سال پیش کنار خیابان میایستادم و خیلی وقتها پولم را نمیدادند و یا با توقعهاي نامتعارف روبرو میشدم. اما در این خانه امنیت دارم و قیمتم از ۳۰ هزار تومان به ۱۰۰ الی ۲۰۰ هزار تومان رسیده هست.» او از نگاههاي مردان در لحظه انتخابشان متنفر هست.
بعد از چند لحظه سکوت ادامه میدهد: «تحمل این که یک نفر به قصد لذت نگاهم کند بدم می آید. اما با عضویت در این گروه کمی احساس امنیت می کنم.» او معتاد هست و از راه تن فروشی مواد خود را تهیه میکند.در ادامه میگوید: «نخستین بار شوهرم که معتاد بود، مجبورم به تن فروشی کرد. بعد از مدتی هم خودم معتاد شدم و حالا هم کارم به این جا کشیده شده هست.»، اما سودابه شرایط متفاوتی دارد و حامل ویروس اچ. اي. وی هست.
او با لبخندی که انگار بر روی لبانش مهر شده هست میگوید: «حدود یک سال پیش فهمیدم ایدز دارم. نمیدانم از چه زمانی و توسط چه کسی به این ویروس مبتلا شدهام و ممکن هست افراد زیادی را مبتلا کرده باشم.» مقداری صدای تلویزیون که سریال ترکیهاي نشان می دهد را کم میکند و ادامه می دهد: «خیلی وقتها دلم برای همسر برخی از این مردان که بیگناه فقط برای لذت یک ساعته مرد زندگیشان مبتلا به ایدز میشوند، میسوزد.»
نرگس با کنایه می گوید: «دلت برای خودت بسوزد که اگر اکبر از این جا بیرونت کند دیگر جایی برای زندگی نداری.» او در ادامه می گوید: «بیشتر این خانههاي تیمیبا هم در رابطه میباشند و رابطهاي مشترکی دارند. به همین علت اگر کسی را از یک خانه بیرون کنند ممکن هست، دیگر نتواند عضو گروه دیگری شود.» خانه آنها در اطراف یکی از خیابانهای مرکزی شهر تهران قرار دارد و ساختمان خانه بسیار قدیمیهست.
صحنه پنجم: فحشای مدرن
«دختران و پسرانی که با ما شروع به کار میکنند، حدود ۳ الی ۵ ماه تحت آموزش قرار میگیرند.» پرویز و آتوسا، زن و شوهری میباشند که دختران و پسران را آموزش میدهند تا روشهاي نوین فحشا را ارائه دهند. پرویز می گوید: «در چند سال جدید روشهاي قبل از مد افتاده هست و هم اکنون روابط افراد با حضور یک زن و شوهر مد شده هست.»
این زن و شوهر یک باشگاه ورزشی دارند که در صبح مخصوص بانوان هست و شبها مردان در آنجا ورزش میکنند. آتوسا در ادامه میگوید: «بیشتر مشتریان را در همین باشگاه پیدا می کنیم. نصف در آمد دختر و پسرها نیز مال ما هست.» پرویز معتقد هست که کار آنها بسیار تخصصی و به روز هست و آنها از درآمد خود راضی میباشند.
آتوسا میگوید: «ما ممکن هست شبی ۲۰ میلیون تومان بدست بیاوریم و این موضوع باعث شده هست که ما به فکر گسترش کارمان نیز بیفتیم»
پرده دوم
در سالهای جدید بازار فحشا شکل جدیدی پیدا کرده هست. اضافه بر زنان و دختران در بخشهایي از شهر تهران دیده شده هست که پسران نیز در ازای دریافت پول، خود را به زنان متمول میسپارند. حتی خانههاي تیمیپسران نیز شکل گرفته هست. این موضوع متاسفانه روز به روز رو به پیشرفت هست و برخی ازمردان و پسران با اینکار امرار معاش میکنند.
به نظر میرسد پسران و مردانی که به تن فروشی روی میآورند افسردگی زنان روسپی را تجربه نمی کنند. همین طور درآمد بیشتری نیز نسبت به زنان دارند، اما سعی میکنند، کارخود را مخفی کنند. ازدواجهاي نامتعارف و غرب زدگی در برخی از خانوادهها باعث شده هست که این شکل از تن فروشی شکل گیرد و ریشه این مسائل را می توان در فقر فرهنگی و مالی جستجو کرد.
صحنه ششم: سکس پک عامل مهم
زنها به سراغ من میآمدند و من به علت مشکلات مالی پذیرفتم.» سامان مربی بدنسازی هست و لیسانس تربیت بدنی دارد. همانگونه که سیب زمینیهاي آبپز جلوی رویش را می خورد، می گوید چندین بار در خیابان زنان به من توصیه داده بودند. اما من از اینکار بدم میآمد. اما با بیمار شدن مادرم و هزینههاي بالای درمان مجبور به اینکار شدم.» بیشتر دخترانی که از کنار سامان میگذرند وی را با توجه نگاه میکنند.
او ادامه میدهد: «نخستین بار را با خانم بسیار زیبایی که همسر مسنی داشت بودم و برای یک هفته 12 میلیون تومان به من پول داد. همین پول بی زحمت باعث شد که به اینکار ادامه دهم.» سامان عامل اصلی درآمد بالایش را سیکس پک و صورت زیبایش می داند. او می گوید من تا زمانی که قصد ازدواج نداشته باشم به کارم ادامه می دهم.» سامان اینکار را برای مردان بد نمیداند، با این حال دوست ندارد کسی از کارش مطلع شود.
صحنه هفتم: پول برای ازدواج
سه نفری باهم زندگی میکنند. امیر حسابدار یک شرکت هست و ۲۸ سال سن دارد. او از همه ي زیباتر هست و سالهاست بدنسازی کار می کند. کمیاز چایی داخل فنجانش را مینوشد و می گوید: «من از کاری که انجام میدهم، پشیمان نیستم. چندین زن متمول را میشناسم که پول خوبی به من میدهند.»
کامیکه پسر دیگر هست با خنده در ادامه می گوید: «امیر کلی کتاب خوانده هست که چگونه با زنان رفتار کند.» امیر با لبخند می گوید: «من با علاقه اینکار را انجام میدهم و سعی می کنم ظرافتهاي زنانه را بشناسم. در ازای کاری هم که انجام می دهم از ۶۰۰ هزار تومان به بالا می گیرم.»
کامیدر ادامه با غیظ می گوید: «امیر مفید پول می گیرد، چون سیکس پک دارد. اما من از سیصد هزار تومان به بالا میگیرم. گرچه من ترجیح میدهم بیشتر مشتریانم زنان زیر ۵۰ سال باشند؛ ولی همۀ وقت} جهان بر وفق مراد من نیست.»بهروز که با نامزدش تلفنی مشغول حرف زدن بود، قطع میکند و میگوید: «من ۳ سال هست که اینکار را انجام میدهم،
تا پول خوبی برای ازدواجم جمع کنم.» سیگاری روشن می کند و ادامه می دهد: «کار پردرآمدی هست، ولی به همان اندازه حال آدم را بد می کند. من نخستین بار به دلیل چکی مجبور به اینکار شدم و بعد دیدم که از این راه می توانم پول سنگینی در بیاورم.» امیر و کامی از کار خود راضی میباشند. اما بهروز دوست ندارد نامزدش و هیچکس دیگر از تن فروشیاش مطلع شود. او شبها با وحشت این که نامزدش از کارش اطلاع پیدا کند بارها از خواب میپرد.
صحنه هشتم: مردان فاحشه نیستند
دیوارها، سقف و زمین کافیشاپ از جنس چوب هست. بوی سیگار و توتون از همه ي جا می آید. فرهاد جامعه شناسی میخواند و از شهرستان برای تحصیل به شهر تهران آمده هست. او می گوید: «من برای تحصیل در شهر تهران به پول نیاز داشتم و روزی در خیابان فرشته قدم میزدم، که خانم مسنی بهم توصیه داد.
به گزارش پارس ناز از آن روز در اینکار افتادهام.» فرهاد از 800 هزار تومان به بالا میگیرد. همان طور که قهوه تلخش را می نوشد، ادامه میدهد: «هزینههاي زندگیام از زمانی که به اینکار مشغول شدم بسیار افزایش یافته هست. چون باید به خودم و لباسهایم برسم.» او دیگر نمی تواند مانند قبل زندگی کند به همین علت به تن فروشی ادامه می دهد.
در آخر با لبخندی میگوید: «من زن نیستم که فاحشه خوانده شوم. از درآمدم و کارم راضی هستم.» او از زنانی که برده میخواهند بیزار هست و سعی می کند مشتریانش از این نوع نباشند.
پرده آخر
با پاک کردن صورت مسئله نمیتوان وجود مسئله را انکار کرد. مسالهاي که امروز به شکل فاجعهاي در شهر تبلور یافته هست. شاید به جای انکار کل موضوع، بهتر هست به فکر یک راهکار باشیم؛ قبل از آنکه خیلی دیر شود.
عجیب هست واقعا جای تاسف دارد