خاطرات وکیل شیرازی/ نجات مهتاب از پای چوبه دار با رسید دستگاه پوز
همین که لایحه اعلام وکالت ازمهتاب تقدیم قاضی اجرای احکام شد با شنیدن عبارت زیر تیغ ،خودم را در نقش وکیل داستان های جنایی دیدم که اصطلاح زیر تیغ را برای جذب مخاطب و معرفی وضعیت پرونده ی محکومان به اعدام به کار می برند.
محمدهادی جعفرپور
نقل حکایت مهتاب در محل زندگی اش حس کنجکاوی ام را در همین حد برانگیخته بودکه اخبار ومطالب مربوط به وی را درروزنامه های محلی دنبال کنم،نقطه اشتراک این دو منبع خبری یک کلاغ چهل کلاغی بود راجع به حادثه ی منجر به مرگ جوان بیست و چند ساله ای ، خبر حادثه ی باغ میرزا در چله تابستان به حدی زبان به زبان چرخیده بود که اهالی محل از یک شک ساده پلیسی به باور قطعی رسیده بودند که مهتاب قاتل آن جوان است و حکمش اعدام.
حسب سنوات گذشته با رسیدن به نیمه های اسفند ماه آگهی تعطیلی دفتر تا پس از تعطیلات نوروزبر سردر دفتر نزده بودم که کامله مردی چهل وچند ساله وارد دفتر شد.به موازات سلام و احوالپرسی ابتدای کار از رنگ پریده ی صورتش و خشکی دهانش دریافتم که با دیدن حجم پوشه ها ی روی میز منشی و اوراق باطله ی یکسال گذشته متوجه شده که اوضاع دفتر مناسب ملاقات و مشاوره نیست،اما پیش از آنکه بخواهد آب دهان قورت دهد ومِن مِن کنان حرفی بزند گفتم: بابت به هم ریختگی دفترببخشید، درگیر مرتب کردن پرونده ها هستیم،اما آنقدری وقت دارم تا پای صحبت شما بنشینم.
گفت:من خسرو …هستم همسر مهتاب…با شنیدن نام مهتاب حتما در نگاهم تغییری دید که گفت:حتما از پرونده خبر دارید؟گفتم:مگر کسی هم در این شهر هست که از این موضوع بی اطلاع باشد؟گفت:پس حتما خبر دارید که حکم نهایی صادر شده و پرونده در اجرای احکام است.گفتم:با شنیده ها کاری ندارم بگو ببینم شما چی برای گفتن دارید،که روزهای آخرسال فکر مراجعه به وکیل افتاده اید وآمدید سراغ من؟
پس از نقل چگونگی شناخت بنده گفت:دلیل اصلی که باعث زحمت شده این هست که خانواده ی مقتول یکدفعه بدون مقدمه پیغام فرستادند که حاضر هستند در عوض دریافت یک میلیارد رضایت بدهند اما من…کلامش را قطع کردم و گفتم:اینکه خبر خوبی است اما قبل از فکر کردن به این موضوع بهتره ابتدا شرح ماجرا را از خودت بشنوم.
خسرو:من و مهتاب از نوجوانی هم و می شناختیم و اول فروردین امسال میشه ده سال که با هم زندگی می کنیم و چند سالی هم نامزد بودیم،من زنم و بهتر از خودم می شناسم و یقین دارم که دستش به خون کسی آلوده نشده،حتی اگر این اراجیفی که مردم نقل می کنند درست باشه و آن جوان قصد تعرض به او داشته،مهتاب زور و زری برای حمله به چنین جوانی نداشته،اما چه کنم که دستم خالی هست و هیچی برای اثبات این موضوع ندارم.
گفتم:کدام موضوع؟گفت:آقای وکیل مهتاب سالهاست درگیر بیماری ام اس هست این یکی دو سال گذشته آنقدر بی حال و رمق شده بود که دکتر ها آب درمانی تجویز کردند،ما هم که وسعمون به پول استخر و…نمی رسید با یکی از دوستان صحبت کردم تا سه روز در هفته بریم باغ میرزا سر تلمبه تا داخل حوضچه ی ذخیره ی آب،کارهایی که دکترش گفته بود انجام بده،روز ی هم که این اتفاق افتاد من همراهش بودم که وقت ناهار شد ، به هوای خرید ناهار از مهتاب جدا شدم و یک ساعت بعد که به محل بر گشتم:
پزشک اورژانس درگیر به هوش آوردن مهتاب بود و پلیس ها مشغول عکسبرداری از جنازه ی جوانی درشت هیکل کنارحوضچه و تنظیم گزارش، اهالی محل هم در گوش هم پچ پچ می کردند که حتمامهتاب داخل حوضچه بوده و این جوان قصد بدی داشته که …
علیرغم انکه متهم در تمام بازجویی ها منکر حمله به مقتول شده ،این عبارت “من داخل حوضچه مشغول ورزش کردن بودم که سایه یک مرد را بالا سرم دیدم از ترس جیغ کشیدم و غش کردم” راتکرار کرده اما اثر انگشت وی روی تکه سنگی که به گیجگاه مقتول اصابت و سبب مرگ وی شده بود،کافی بود برای محکومیت وی به قتل عمد.
خط سیر پرونده که با کمترین چالش قضایی منجر به حکم نهایی شده بود بعلاوه پیشنهاد بدون مقدمه اولیاء دم به خسرو ،عدم پیگیری پرونده توسط خانواده مقتول علامت سوال بزرگی در ذهنم ایجاد کرد که بهتر دیدم پیش از هر تصمیمی با کمک خسرو از اوضاع و احوالِ خانواده مقتول بیشتر مطلع شوم تا در صورت مساعد بودن شرایط، مقدمات مذاکره در کم کردن وجه المصالحه *را فراهم کنم.به موازات اقدامات خسرو،سعی کردم از روز حادثه و حواشی قبل و بعد از آن روز اطلاعاتی کسب کنم که نتیجه ی تحقیقات چند روزه به این ختم شد که از قضا مقتول در خانواده چندان محبوبیتی نداشته و مدام با اهالی خانه درگیر بوده،سه ماه پیش ازحادثه نیز به حالت قهر از خانواده جدا شده و هیچ خبری از وی نداشته اند.
اصرار و تعجیل خانواده مقتول برای گرفتن پول را که کنار عدم پیگیری پرونده می گذاشتم نتیجه اش این فرضیه بود که شاید اصلا رابطه ی نسبی بین این خانواده و مقتول وجود ندارد،وگرنه چطور ممکن است خانواده ای سه ماه از فرزندش بی خبر باشد وکمترین پیگیری در پیدا کردن وی نداشته یا چطور ممکن است پدر و مادری نسبت به پرونده قتل فرزندش تا این حد بی خیال باشد یا برای گرفتن پولِ خون فرزندش اینقدر عجله کند!این فرضیات کنار هم تکه های پازلی را ساختند که شکل نهایی اش برابر بود با این موضوع که مقتول فرزند این خانواده نیست.
بلافاصله خسرو را صدا کردم و طوری که متوجه فرضیه بودن مطلب نشود به وی گفتم:رفتار این خانواده شبیه به خانواده ای که عزیز از دست داده اند نیست و فکر کنم کاسه ای زیر نیم کاسه باشه…پیش از اینکه خسرو سوالی کند گفتم:تا حالا به این موضوع فکر کردی شاید اصلا این بنده خدا که کشته شده،فرزند این خانواه نباشد… پس از شنیدن این جمله قیافه خسرو شبیه علامت سوال های بی جواب شد.ضمن دعوت وی به آرامش،نکات لازم را به وی یادآور شدم و گفتم:طوری که اوضاع از دستمان خارج نشود سعی کن در محل این خبر پخش شود که وکیل پرونده با نامه ای به دادگاه اعلام کرده مقتول فرزند این خانواده نیست،باقی ماجرا بسپار به من.اگرچه فرضیه ام مصداق تیری در تاریکی بود اما دلم گواهی می داد که از این موضوع نتیجه می گیرم.دو روز بعد ،از دادگاه تماس گرفتند که قاضی با شما کار دارد!شایعه تحویل نامه به گوش قاضی اجرای احکام هم رسیده بود و جویای قضیه شدند،تکه های پازلی که سبب این فرضیه شده بود را طوری برای قاضی نقل کردم تا خودشان پیشنهاد تنظیم لایحه را بدهند،مشغول تنظیم لایحه بودم که طرف های پرونده وارد دفتر اجرای احکام شدند…
فرضیه ام تیر در تاریکی بود اما به هدف نشست و مشخص شد مقتول فرزند خونی این خانواده نیست بلکه فرزند خوانده ایشان است،همین موضوع سبب توقف اجرای حکم قصاص شد و حالا باید سرفرصت گره های پرونده را بازکنم تا با اعاده دادرسی* موکل را از زیر تیغ رها کنم…
حسب اظهارات خسروکل زمان رفت و برگشت وی از سر تلمبه تا مغازه اغذیه فروشی کمتر از یکساعت شده بود که پرینت دستگاه پوز فروشگاه موید صحت ادعای خسرو بود لذا لازم بود قبل از هر کاری زمان مرگ ِمرحوم را با ساعتی که خسرو در محل نبوده تطبیق دهم و برای این امر باید زمان مرگ را درگزارش پزشکی قانونی بررسی می کردم که با نکته ی جالبی مواجه شدم :ساعت مرگ دو ساعت با ساعت کشف جسد فاصله داشت و این یک معنا بیشتر نداشت:مقتول آن مردی که بالا سر مهتاب حاضر شده نیست!
جمع بندی اطلاعات پرونده همراه با تطبیق ساعت حضور خسرو در محل حادثه و اغذیه فروشی موید این موضوع بود که مقتول در محل کشف جسد به قتل نرسیده بلکه شخصی که بالا سر مهتاب حاضرشد جسد را به آن محل منتقل کرده،پس از غش کردن مهتاب تکه سنگ آلت قتاله را در دستان وی گذاشته و متواری شده لذا شرایط اعمال بند1ماده474قانون آیین دادرسی کیفری برای اعاده دادرسی* فراهم بود.
قرار قبول اعاده دادرسی از دیوان که ابلاغ شد،برای خسرو نوشتم:این هم عیدی من به تو شوهر با وفا،تا پایان وقت اداری فردا وقت داری تا کارهای اداری آزادی همسرت را از زندان انجام بدهی و سفره هفت سین سال جدید را با هم بچینید،نوروز مبارک مردِ مهربان
وکیل دادگستری
*وجه المصالحه:پول یا کاری است که شاکی در ازاء آن حاضر به اعلام رضایت می شود.
*بندیک ماده474:اگر کسی به اتهام قتل شخصی محکوم شود وسپس زنده بودن آن شخص محرز شود،موجبات اعاده دادرسی فراهم است و دیوان عالی کشور مجوز بررسی مجدد پرونده را با قرار قبولی اعاده دادرسی صادر می کند
نظرات کاربران